گوته

به نظرم یکی از عاشقانه ‌ترین حرف‌هایی که
تا امروز بر زبان بشر جاری شده
همین تک ‌سطر از گوته‌س :
من از زمانی که او دوستم دارد
در چشم خودم ارجمند می‌آیم !

مرا یادت هست

از صبح که بلند شدم مدام این آهنگ و خاطرات اون روزها تو مغزم پلی میشه 

مرا یادت هست 

جای تو هم خالیست 

این آهنگ تقدیم به همه 

https://m.soundcloud.com/musickhane/circo-cafe-ft-mohsen-namjoo-mara-yadat-hast

ای که در کوچه معشوقه ما می گذری

سلام وبلاگ جان 

سلام دوستان قدیمی 

امروز تو مغزم صدای ممتد بوق بود و بعد از اون یک بوق طولانی نشونه وصل 

وصل به گذشته وصل به این وبلاگ وصل به دنیای از خاطرات

شاپرک خیالم پرکشید به سمت اولین نوشته های شاپرک 

چه روزهای بود اون روزها، دغدغه امون پیدا کردن یه شاپرک بود تو این کره خاکی

چند وقته دیگه شاپرک هامون رو گم کردیمو دیگه یادمون رفته دنبالش بگردیم و پیداش کنیم ؟؟؟؟

من تو این وبلاگ دوستان مجازی داشتم که واقعی تر از واقعی بودن

باهاشون خندیدم گریه کردم عصبانی شدم دعوا کردم کم رنگ شدم پر رنگ شدم باهاشون زندگی کردم

چقد دلم براتون تنگ شده نمیدونم هنوزم مثل قدیما واقعی هستید یا مثل آدم های این روزها مجازی

 اما چقدر هوس کردم باز جمع بشیم توی یک روزکه میشه 99/9/9 باشه تو این وبلاگ مثل اونموقع ها واقعی واقعی

گل بگیم گل بشنوییم 

شاید آرزوی محالی باشه اما شایدم شد 

منتظرم اونروز هرکس یه پست بذاره به احترام دوستی به احترام این وبلاگ

به قول صائب جان

گر بدانی شوق دیدارت چه با دل می کند ...

منتظرتونم دوستان مجازی واقعی من

 

 

 

 

فروغ

هر چه دادم  به او حلالش باد

غیر از آن دل که مفت بخشیدم

دوستیم دیگر،نه؟

)برای اونها که دل شون بدجوری تنگ شده و هوای رفیق شون رو دارن(
نازنین!
برای هیچ کس می نویسم و برای این می نویسم که بگویم چرا برای هیچ کس نمی نویسم. نمی نویسم چون نوشتن جز سوء تفاهم به هیچ جا ختم نمی شود. و می نویسم چون برای فهماندن همین هم هیچ راهی جز نوشتن نیست. می نویسم که چرا نمی توان از " عشق" نوشت. چرا عشق بی معنی است و چرا گفتن از عشق جز حاشیه رفتن حول مفهومی که با هیچ چیز جز حس تعیین و کیفیت نمی یابد، به نتیجه نمی رسد. می خواهم برایت بگویم که چرا نمی خواهم بگویم. چرا نمی شود گفت. چرا هنوز کلمه در بیان آن حس عجیب و نامتعین ناتوان است. و چه انتظاری است از این 32 حرف و آن شش صدا و آن هفت هزار یا ده هزار کلمه که می خواهند چیزی را بگویند که گفتنی نیست، که حتی بگویم هم تو نمی توانی حس اش کنی. می گویم بوی خوش پوست، و تو در حافظه شامه ات بوهایی است که منظور من نیست، نمی توان پوستی را کلمه کرد و بویش را نوشت تا ببینی اش. می گویم صورتی و تو وقیح ترین و چندش آور ترین را ممکن است تصور کنی که من هرگز قصد نکرده ام نشانت بدهم، به چشمت بنشانم، به گوش ات آواز کنم. 

ادامه نوشته

حرفای خودمانی

وای که چقد دلم تنگ شده بود برا پست گذاشتن 

خودمو خفه کردم :)

راستی دو روز دیگه یکی از بچه ها کنکور داره حسابی براش دعا کنید

دلم برا همه تون تنگ شده  و دوستتون دارم 

به درَکـــــــــ


یه لباس راحت
یه چای تازه دم 
یه موســــــیقی ملایم 

به درَکـــــــــ که خیلی مشکلات حـــل نمیشـه

افسون چشم های "تو" را دست کم نگیر

این قلب کوه بود، و با یک نگاه ریخت ...

سعدی

دعـــایی گـر نمی گویی به دشـــنامی عـــزیزم کــــن

 که گر تلخ است شیرین است از آن لب هرچه فرمایی

حاج آقا

کدخدای شهر که مرغابی باشد، در آن شهر چه رسوایی باشد! یکنفر قلتشن را آوردند،

 هستی و نیستی خودشان را بدستش سپردند و یکدسته رجاله هم دورش هی خوش رقصی کردند

 و سینه زدند و دمش را توی بشقاب گذاشتند تا ما را بدین روز نشاندند!

یه سوال؟

بیشترین چیزی که ازش خسته شدین چیه ؟

پیشاپیش ولنتاین مبارک

ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﺴﯽ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ 

(( ﺩﺳﺘﺎﺷﻮ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﺕ ﻋﺎﺩﺗﺶ ﺑﺪﯼ ...))

ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﺳﻬﻢ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﺣﻖﻧﺪﺍﺭﯼ

(( ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺯﯾﺮﻭﺭﻭ ﮐﻨﯽ ...))

ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻮﻧﺪﻧﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ  ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ 

(( ﺍﺯ ﺁﯾﻨﺪﻩﻫﺎﯼ ﺧﻮﺵ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯽ ﻭﺑﺮﺍﺵ ﺭﻭﯾﺎ ﺑﺴﺎﺯﯼ ...))

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ ﺷﮏ ﺩﺍﺭﻩ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ

 ((ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯽ ﻋﺸﻘﻢ ...))

ﻭﻗﺘﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺣﺮﻓﯽ ، ﺑﺤﺜﯽ، ﺳﻨﺪﯼ ،ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺗﺮﮐﺶ ﮐﻨﯽ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ

 (( ﺍﺩﻋﺎﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﻨﯽ ...))

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﺴﯽ ﺗﮑﯿﻪ ﮔﺎﻩ ﺷﺪﯼ ﺣﻖ ﻧﺪﺍﺭﯼ

 (( ﺯﻣﯿﻨﺶ ﺑﺰﻧﯽ ...))

ﺍﮔﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﮐﺮﺩﯼ ﻓﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﺟﻨﺴﯿﺘﺖ

"ﻣﺮﺩﯼ ..."

ﻋﺸﻖ، ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ....

" ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﮔﯿﺮ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺑﺎﺷﻪ ﻧﻪ ﺗﻮﯼ ﻏﺼﻪ ﻓﺮﺩﺍ  ...

ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼﺷﺶ ﺑﺨﺸﯿﺪﻥ ﺧﻮﺷﯽ ﻫﺎﯼ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﻪ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺑﻬﺘﺮ

ﻓﺮﺩﺍ... "

حسین پناهی

می دانی.....؟؟؟؟ به رویت نیاوردم.......

از همان زمانی که به جای"تو"به "من"گفتی "شما"

فهمیدم :پای "او"در میان است.... 

سعدی

کامجویان را ز ناکامی چشیدن چاره نیست

بر زمستان صبر باید طالب نوروز را

سعدی

بسیار خلاف عهد کردی

آخر به غلط یکی وفا کن

دلم تنگ است


 

سکوت بلندترین فریاد است!

اما دیگر گوشم توان فریاد هایت را ندارد...

کمی با من حرف بزن

چایت را بنوش!

نگران فردا نباش!
از گندمزار من و تو,
مشتی کاه می ماند برای بادها...!

نیما یوشیج

حلقه

دخترک خنده کنان گفت که چیست 

راز این حلقه ی  زر

راز این حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته است به بر

 

راز این حلقه که در چهره ی  او

این همه تابش و رخشندگی است

مرد حیران شد و گفت :

حلقه ی خوشبختی است حلقه ی زندگی است

 

همه گفتند: مبارک باشد

دخترک گفت:دریغا که مرا

باز در معنی آن شک باشد

سالها رفت و شبی

 

زنی افسرده نطر کرد بر آن حلقه ی زر

دید در نقش فروزنده ی او

روزهایی که به امید وفای شوهر

به هدر رفته هدر

 

زن پریشان شدو نالید که وای

وای این حلقه که بر چهره ی او

باز هم تابش و رخشندگی است

حلقه ی بردگی و بندگی است .........                               ..............فروغ فرخزاد..........

پرتو تابان


در آن ستاره كسي‌ست

كه نيمه شب‌ها همراه قصه‌هاي من است

ستاره‌هاي سرشك مرا، كه مي‌بيند

به رمز و راز و نگاه و اشاره مي‌پرسد

كه آن غبار پريشان چه جاي زيستن است؟

 

در آن ستاره كسي‌ست

كه در تمامي اين كهكشان سرگردان

چو قتلگاه زمين، دوزخي نديده هنوز

چنين كه از لب خاموش اشك او پيداست

ميان دوزخيان نيز، كارگاه قضا

شكسته‌بال‌تر از ما نيافريده هنوز!

 

در آن ستاره كسي‌ست

كه نيك مي‌بيند

نه سرخي شفق، اين خون بيگناهان است

كه همچو باران از تيغ‌هاي كين جاري‌ست

نه بانگ هلهله، فرياد دادخواهان است

كه شعله‌وار به سرتاسر زمين جاري‌ست

نه پايكوبي و شادي كه جنگ تن به‌تن است

همه بهانه دين و فسانه وطن است

شرار فتنه درين جا نمي‌شود خاموش

كه تيغ‌ها همه تازه ا‌ست و كينه‌ها كهن است.

 

هجوم وحشي اهريمنان تاريكي‌ست

ز بام و در، كه به خشم و خروش مي‌بندند

به روي شب‌زدگان روزن رهايي را

سيه‌دلان سمتگر به قهر تكيه زدند

به زير نام خدا مسند خدايي را

چنين كه پرتو مهر

به خانه خانه اين ملك مي‌شود خاموش

دگر به خواب توان ديد روشنايي را

 

ميان اين همه جان به خاك غلتيده

چگونه خواب و خورم هست؟! شرم مي‌كشدم

چگونه باز نفس مي‌كشم، نمي‌دانم.

چگونه در دل مرداب‌هاي حيرت خويش

صبور و ساكت و دل‌مرده، زنده مي‌مانم؟!

شبانگهان كه صفير گلوله تا دم صبح

هزار پاره كند لحظه لحظه خواب مرا

خيال حال تو، اي پاره پاره خفته به خاك

به دست مرگ سپارد توان و تاب مرا

تنت، كه جاي به جا، چشمه چشمه خون شد

به رنگ چشمه خون كرد آفتاب مرا

در آن ستاره كسي‌ست

كه جز نگاه پريشان او درين ايام

كسي نمي‌دهد از آسمان جواب مرا

 

به سنگ حادثه، گر جام هستي تو شكست

فروغ جان تو با جان اختران پيوست

هميشه روح تو در روشني كند پرواز

هميشه هر جا شمع و چراغ و آينه هست

هميشه با خورشيد

هميشه با ناهيد

هميشه پرتويي از چهره تو تابد باز

 

در آن ستاره كسي‌ست

كه نيك مي‌داند

سپيده‌دم‌ها شرمنده‌اند از اين همه خون

كه تا گلوي برادركشان دل‌سنگ است

يكي نمي‌برد از ميان خبر به خدا

كه بين امت پيغمبران او جنگ است

يكي نمي‌كند از بام كهكشان فرياد

كه جاي مردم آزاده در زمين تنگ است

 

در آن ستاره كسي‌ست

چون من، نشسته كنار دريچه، تنهايي

دل گداخته‌اي، جان ناشكيبايي

كه نيمه شب‌ها همراه غصه‌هاي من است

در آن ستاره، من احساس مي‌كنم، همه شب

كسي به ماتم اين خلق، در گريستن است.

خیلی زود می‌فهمی

همه‌ چیز را در آغوش من جا گذاشته‌ای

مثل مسافری

که تمامِ زندگی‌اش را

در یک ایستگاه بین راهی جا می‌گذارد!

 

"نسترن وثوقی"

جنبه

این روزای سختم که بگذره

میزنم رو شونه ی خدا و میگم:

حال کردی جنبه رو!!!!!


عشق چیست؟


وعشق زاده شد...

آن هنگام خداوند به فرشتگانش دستور داد تا بیاورنش...

پس به او رو کرد و فرمود:

من خدای توام و تو هستی ، که به انسان ها تعلیم دهی وآنها را به تکامل برسانی.....

پس ماموریت عشق آغاز شد....

 به زمین هبوط کرد و در میان مردمان میگشت و دلشان را به ازای درسی که به ایشان میداد طلب میکرد.... 

پس روزی فرشتگان از پروردگار پرسیدند چه دلیلی داشت که انسان را با همه ی ناسپاسی هایش در آموزه های عشق به ما ترجیح دادی؟

و خداوند فرمود:

                    بروید از عشق بپرسید ...

فرشتگان چنین کردند...

و عشق فرمود :

                   انسان دل می دهد، شما چه؟...

کرگردن ها هم عاشق می شوند

کرگردن گفت : نه امکانه ندارد ، کرگدن ها نمی توانند با کسی دوست شوند.

دم جنبانک گفت : اما پشت تو می خارد ، لای چینهای پوستت پر از حشره های ریز است یکی باید پشت تو را بخاراند . یکی باید حشره های تو رو بردارد .

کرگدن گفت :اما من نمی توانم با کسی دوست شوم پوست من خیلی کلفت است همه به من می گویند پوست کلفت ...

دم جنبانک گفت : اما دوست عزیز دوست داشتن به قلب مربوط میشود نه ، به پوست.

کرگدن گفت : من که قلب ندارم من فقط پوست دارم .

دم جنبانک گفت : این امکان ندارد همه قلب دارند .

کرگدن گفت : کو ، کجاست ؟ من که قلب خودم را نمی بینم .

دم جنبانک گفت : خوب چون از قلبت استفاده نمی کنی قلبت را نمی بینی ، ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یه قلب نازک داری .

کرگدن گفت : نه من قلب نازک ندارم ، من حتما یه قلب کلفت دارم .

دم جنبانک گفت : نه تو حتما یه قلب نازک داری چون بجای اینکه دم جنبانک را بترسانی بجای اینکه لگدش کنی بجای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری داری با آن حرف می زنی .

کرگدن گفت : خوب این یعنی چی ؟

ادامه نوشته

طنز

روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:

گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم

ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته . من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي چه قدر اينجا گرمه  !!

...


اگر با من نبودش هیچ میلی

چرا ظرف مرا بشکست لیلی

تنهایی

سرد یعنی تو

که صدایت یخ می بندد بر رگ هایم

به وقت هایی که کسی را دوست داری

که من نیستم.

گرم یعنی تو

که هر نگاهت داغ می شود بر دلم

برای بعدها...

به وقت هایی که کسی را دوست داری

که منم.

آب یعنی تو

که بر سرم می ریزی... پاک؛

از ابرهای دلتنگ سقف خانه ات که از خیابان فرار کرده اند

به جای هر غسلی!

به جای هر بارانی!

خاک

یعنی خاک بر سر لحظه هایی که

ما مال هم نیستیم...!

 

خلاصه...

خورشید

کتاب

کفش

کلید

کلمه؛

همه شان تویی!

به تنهایی!

 

تنهایی یعنی تو

که نمی دانی

بی من

چقدر تنهایی..!

 

"مهدیه لطیفی"

کمک

سلام

خوبین همه؟

بچه ها کسی یه شعر توپ برای عروسی سراغ نداره؟قضیه رو کم کنیه

اگه سراغ داشتین ممنون میشم تو نظرای همین پست بذارین یا بفرستین به میلم

بازم ممنون


باید به زن بودنتون افتخار کنید


 

1- هیچ وقت مجبور نیستی به تعدادموهای سرت بری خواستگاری. کافیه فقط یه "بله" کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.

 

2- به سادگی آب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی. (روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست!)

 

3- لازم نیست صبح به صبح صورتتو اصلاح کنی.

 

بگذریم!!!


4-هیچ وقت از بوی گند زیربغل خودت عق نمی زنی.

5- چراغ هر خونه ای یک زنه .

6-هیچ موجود دیگه ای مثل تو تا این حد ریزبین و بادقت نیست که در یک نگاه، مارک کفش زری خانم یا مدل موهای اقدس خانم رو بفهمه.

7-خوب می تونی نقش بازی کنی.

8- انقدر زود همه چی رو می گیری که شش سال زودتر از آقایون به سن تکلیف می رسی !!

9-بزرگترین پوئن: خیالت از بابت سربازی راحته! صد سال سیاهم که دانشگاه قبول نشی ککتم نمی گزه.

10-تو اماکن عمومی با خیال راحت می تونی جیغ و داد راه بندازی چون به هر حال کی وجودشو داره که رو یه دختر صداشو و احیانا خدایی نکرده دستشو بلند کنه ؟!!

11-در تاریخ جهان به زیرکی معروفی .

12-می تونی هزار بار هم فیلم رومئو و ژولیت رو ببینی و باز گریه کنی !

13-و مهم تر اینکه هیچ وقت از گریه کردنت خجالت نمی کشی .

14-یه چیز باحال: هم دامن می پوشی و هم شلوار !

15-بهشتم که زیر پای امثال شماست !!

16-بیشتر از آقایون عمر می کنی (از لحاظ علمی ثابت شده)

17-فقط تویی که می دونی بوی خاک بارون زده تو شبای پاییزی چه جوریه !

18- از قدیم گفتن: پشت هر مرد موفقی زنی باذکاوت بوده .

19-هیش کی نمی دونه دقیقا تو فکرت چی می گذره؟ خود فروید، پدر روانشناسی جهان گفته: بزرگترین سوالی که هرگز پاسخ داده نشده و من هم هرگز پاسخ آن را نیافته ام این است که یک زن چه می خواهد ؟

20-چند تا از جنگ های بزرگ تاریخ جهان به خاطر عشق شدید مردها به جنس تو بوده.

21-این یکی دیگه کاملا مستنده: باهوش ترین انسان دنیا زنه !

2
22-با اینکه ممکنه از جنس دوم بودنت ناراحت باشی ولی یادت بمونه که زنی سال ها پیش با هوش و ذکاوتش یکی از مردان قدرتمند دنیا رو شکست داد .

(شکست شرم آور فیلیپ، پادشاه اسپانیا از الیزابت، ملکه انگلستان 1533_1603)


23-نماد الهه عشق، زیبایی، جنگ و عقلانیت در یونان باستان به شکل زنه.

24- با اینکه از مردا ضعیف تری ولی لازم نیست صدتا کلاس کاراته و تکواندو و از این جور چیزا بری...به یه چنگ و گیس کشی بسنده می کنی !

25-جورابات بوی پنیر کپک زده نمی ده !

26-با موهای پا و زیربغلت نمی شه کلاه گیس ساخت .

27-می تونی در سکوت و فقط با طرز نگاهت حرف بزنی اگرچه شاید هیچ کدوم از آقایون معنیشو متوجه نشن .

28-سال ها پیش دختری 18 ساله فرماندهی ارتش فرانسه رو بر عهده گرفت و اسمش رو در تاریخ جهان ماندگار کرد (ژاندارک)
29-درهای کعبه تنها به روی یک زن باز شد.

30-سر ابوالهول مجسمه دانش و خرد به شکل زنه.

31-با قوس کمرت چه کارا که نمی تونی بکنی!

32-هزار جور مدل خنده داری که هر کدوم رو یه موقع تحویل بقیه می دی .

33-توانایی صوتیت بالاست. (کدوم مردی بلده جیغ بنفش بکشه؟!!!)

34-خیانت عشقی نمی تونی بکنی . (علم روانشناسی به این نتیجه رسیده که زن ها هرگز نمی تونن دو مرد رو همزمان و به یک شکل و اندازه دوست داشته باشن اما مردها چرا)
35- دو هفته هم که حموم نری بوی گربه مرده نمی دی .


36- مجبور نیستی واسه اینکه یه نفر به خواهرت چپ نگاه کرده ،خون و خونریزی راه بندازی. نه اینکه رگ غیرت نداشته باشیا ! درواقع اپن مایندی -
open minde -)

 

37-بلدی چه طوری بدون اینکه زور بازویی لازم داشته باشی روی بقیه رو کم کنی.(با زبونت)


38- اگه زشت باشی (که خیلی کم چنین چیزی پیش می یاد) می تونی خودت رو با آرایش خوشگل کنی. اگه قدت کوتاهه می تونی کفش پاشنه دار بپوشی. اگه موهات کم پشته مسئله ای نیست چون روسری داری.


39- اوه البته یادم رفته بود که همه آقایون هم (حداقل ایرانی هاش) یه یار تو زندگیشون دامن پوشیدن! (کل فامیل هم بهشون تا یه شبانه روز خندیدن!!)

40- در دنیا هرگز به اندازه ای که در حق تو اجحاف شده در حق موجود دیگه ای نشده با این حال امروزه زن ها رو در هر عرصه ای می بینیم: سیاست، اقتصاد، علم و حتی ورزش ! (هه هه!)

41- و غم انگیزترین مزیت اینه که روزی مادر می شی و به موجودی زندگی می بخشی.


42- و در آخر اینکه فقط با یک حرکت ناچیز می تونی صد تا مرد رو از خود بی خود کنی. (توضیحی لازم
نیست)

ای بابا


 

ای بابا...

هی میخوای هیچی نگی نمیذارن بخدا

جدا چتون شده ؟

والله ما از این کل کلا قبلا هم داشتیم تو ای وبلاگ هیچ وقت از این خبرا نبوده !!!

هیچ وقت احتیاج نبوده اینهمه پست بذاریم که کل کل کنیم یا نکنیم!!!

هیچ وقت وبلاگ وارد شورای امنیت نشده بود!!!

هیچ وقت دوستیمون خدشه دار نشده!!!

هیچ وقت ...

حالا نمی دونم چه اتفاقی پیش افتاده !!!

ما که همون آدمای قدیمیم

شما چطور؟

اگه فرق کردیم بگین تا ما هم بدونیم؟!

ما که شمشیر وتبر و دشنه بر نداشتیم بیفتیم به جون هم دو تا پست گذاشتیم!!!

اگه ناراحتین که گفتیم پسرا سوسکن خب اصلا من سوسک یه ذره برین فوائد سوسک رو بخون والله فایده اش بهتر از همه ماست اگه نبود ما همین کل کل رو هم نمیتونستیم بکنیم والله به غرآن

اینم نظر من

والسلام

دور دنیا


دنیا را در80 روز دور زده اند...

ما که دیگر جای خود داریم!!!!

قلب مرد

هرگز نگران اینکه قلب مردی رو شکستی نباش

 

در بدترین حالت رگ ب رگ شده

 

و روز بعد مث ساعت کار میکنه

 

خدا این موجودات سخت جانو سخت عنصرو ازمون نگیره

نامه جالب یک عروس کم توقع


 

همسر آینده ام:

میتوانی خوشحال باشی، چون من دختر کم توقعی هستم !
 
اگر می گویم باید تحصیلکرده باشی، فقط به خاطر این است که بتوانی خیال کنی بیشتر از من می فهمی ...!
 
اگر می گویم باید خوش قیافه باشی، فقط به خاطر این است که همه با دیدن ما بگویند”داماد سر است!” و تو اعتماد به نفست هی بالاتر برود !
 
اگر می گویم باید ماشین بزرگ و با تجهیزات کامل داشته باشی، فقط به این خاطر است که وقتی هر سال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خود پول هتل ندهیم !
 
اگر از تو خانه می خواهم، به خاطر این است که خود را در خانه ای به تو بسپارم که تا آخر عمر در و دیوارآن، خاطره اش را برایم حفظ کنند و هرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد !
 
اگر عروسی آن چنانی می خواهم، فقط به خاطر این است که فرصتی به تو داده باشم تا بتوانی به من نشان بدهی چقدر مرا دوست داری و چقدر منتظر شب عروسیمان بوده ای !
 
اگر از تو توقع دیگری ندارم، به خاطر این است که به تو ثابت کنم چقدر برایم عزیزی !
و بالاخره….
 
اگر جهیزیه چندانی با خودم نمی آورم، فقط به خاطر این است که به من ثابت شود تو مرا بدون جهیزیه سنگین هم دوست داری وعشقمان فارغ ازرنگ و ریای مادیات است

تمام سهم من از تو


تمام سهم من از تو

آتشی‌ست که از دور گرمم می‌کند
و هر بار نزدیک می‌شوم،
پایم پس می‌کشد!
حالا تو هی بگو،

از سوختن می‌ترسی،
من می‌گویم از خاکستر شدن می‌ترسم...

خبر نداری

عادت کرده‌ام فاصله‌ها را با ثانیه‌ها اندازه بگیرم.

گاهی هوای دلخوشی‌ چه سنگین می شود!

عادت کرده‌ام چشمانم را به روی انتظار ببندم .

خبر نداری،

آنقدر آبستن حادثه شده‌ام که هر آن می ترسم اتفاقی‌ بیفتد،

بی‌ آنکه دستهایم در دستهای تو باشد.

می ترسم لحظه‌ای که از شوق تو مدهوش می شوم،

هنوز بین نگاه ما چند ثانیه‌ای فاصله باشد.

تو جای من باشی‌، بار سنگین تحمل را کجا زمین می گذاری؟

غیبتت حضور هراس است
بی تو ... یکی کودک می شوم
گم شده در کوچه های هیولایی جهان!
کودکی که  از کودکی
تنها طعم گنگ شیر مادر با اوست
افتان می گذرم از میان آدمیانی
که به فرمان عورت خویش پوزار می کشند
به سان سیل آبی که شنا را به آرزویی محال بدل می کند
و من ..غرق می شوم،
غرق می شوم ...


حضورت ، غیبت هراس است
باز می گردی و تمام سیل آب های جهان تبخیر می شوند!
با دستانی سرشار از زیتون و عسل
و چشمانی که قهوه زاری بی مرز را تداعی می کنند!
چون کبوتر خیسی،
در چال های کنج لبانت بیتوته می کنم
و آن کودک
عطر آغوش مادر را باز می یابد!


"یغما گلرویی"

این روزها

حال و هوای خوبی دارم

صبح‌ها

سنجابی از در و دیوار دلم بالا می‌رود

شب‌ها

دلفین‌ها در خواب‌هایم شنا می‌کنند

 

این روزها حال و هوای خوبی دارم

اما من به پایان چیزهای خوب مشکوکم

می‌ترسم چشم باز کنم

از سنجابم پوست گردویی مانده باشد

دلفین‌ها در خواب‌هایم خودکشی کرده باشند

 

"ساره دستاران"

کف بین

در دستانم

خطی نیست

نه خطی که طول عمرم را نشان دهد

نه خطی که آینده‌ام را بگوید

و نه خطی که مرا به کسی برساند

من

تمام خطوط دنیا را

در چشمانم پنهان کرده‌ام

تا از نگاه متعجب کف‌بین‌ها

دلم خنک شود

 

"روجا چمنکار




صدای باران

این روزها

تشنه ی شنیدنم مدام ...!

بعضی صدا ها را می نوشم انگار

مثل صدای باران

مثل صدای دریا

و صدای تو ...

که ماورای تمام پژواک های زمینی ست


حسودم...

حسودم،

به انگشت‌هایت

وقتی موهایت را مرتب می‌کنند

حسودم،

به چشم‌هایت

وقتی تو را در آینه می‌بینند

و حسودم،

به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی‌اش 

رنگ پیراهنت را عوض می‌کند

 

چه کار کنم؟

من زنِ روشنفکری نیستم

انسانی غارنشینم،

که قلبم هنوز در سرم می‌تپد؛

- که بادی که پنجره‌های خانه‌ام را به هم می‌کوبد،

روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟

و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم می‌آورد،

روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟ -

 

حسودم

و هی می‌ترسم از تو 

از خودم 

از او

می‌ترسم و هی شماره‌ات را می‌گیرم

و صدای زنی ناشناس

که شاید عطر تو از گل‌های پیراهنش می‌چکد

که شاید بوی تو از انگشتانش می‌چکد

که شاید حروف نام تو از لبانش می‌چکد

هر لحظه از دسترسم دورترت می‌کند

 

تو دور می‌شوی 

من 

فرو 

می‌روم در غار تنهایی‌ام

کنار وهمِ خفاشی که این روزها 

دنیایم را وارونه کرده‌ست

 

"لیلا کردبچه"

اسمم را بخوان

همه سنگ های جهان را

به پنجره ای میزنی

که شیشه ندارد.

اسمم را بخوان

اگر شکستن

خیال تو نیست.


دیشب چطور بود؟


تا صبح نشده

باید حرف هایمان را زده باشیم

این که تو می خواستی

روی هر درخت

پرنده ای بنشانی درست!

یا من به کبوترهایم گفته بودم

از درز پیراهنت به آن طرف

زمین امن نیست!

شاید تصادفی که دست هایت را  

کشاند توی سرنوشت این شناسنامه

دختری بود

که  انتهای تمام عشق های کتاب را

گریه کرده بود!

باید تمام شود حرف هایمان

تا نمرده ای

خنده دار نیست؟

نیست که تو

تمام شهر را

سر گردان من بودی

که طناب ات بودم

که گردنت را گره می زدم به مرگی تلخ

که دیوانه ای بودم

تمام

دیوانه ام بودی

و می دانستی که هیچ ندارم از دختران شهر

از روسری ام فاصله بگیر

اولین زنی نیستم که منفجر می شود

توی خودش

بگذار رگ های دستم به هر کجا

رگ های گردنم

 به درد

رگ های سینه ام

به درک

معشوق من

معشوق لعنتی من!

من بارها مردنت را تصور کرده ام

بارها با جنازه ات پا به پای این خیابان ها

دراز کشیده ام

و با کرم های کوچکی بر سر تن ات

مجادله کرده ام

بوسه هایت را به تیمارستان بیاور

روی تختخواب  زنی خودش را به آب زده است

و به فکر هیچ کس نیست

جز دکتری

که هر صبح ساعت ده

بی حوصله می گوید

دیشب چطور بود؟

 

*ناهید عرجونی*

بابا لنگ دراز


بابا لنگ دراز عزیزم

تمام دلخوشی دنیای من این است که ندانی و دوستت بدارم

وقتی می فهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میزد

چیزی شبیه غرور!

بابالنگ دراز عزیزم

لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن و بگذار دوستت بدارم!

بعد از تو هیچ کس الفبای روحم را خط خطی نخواهد خواند

نمی گذارم، نمی خواهم

بابا لنگ دراز

من همین که هستی دوستت دارم

حتی سایه ات را که هیچ گاه به آن نمیرسم.

*برگرفته از رمان بابا لنگ دراز / نوشته جین وبستر*

یه جای دنج با دوستان

سلام

خوبید همه؟

دلم براتون تنگ شده بود

این چند وقت سیستمم بد جور برام ادا در آورده بود بعد از اون دیگه میلم، نمی دونم پسوردم هک شده یا من آلزایمر گرفتم در هرصورت مجبور شدم یه میل جدید بسازم  البته اینم باید در نظر گرفت که عمر اونم تموم بود درهرصورت این ایمیل آدرس جدیدمه solimani777@yahoo.com خوشحال میشم خودتون ادم کنید چون من میل هیچکدوم از دوستان رو ندارم مرسی

این از این حالا می رسیم سر بحثمون

حرفای همه بچه ها جالب بود لذت بردم اما ای کاش همه شرکت میکردن تا بحث داغ تر از این حرفا بشه.

خب بگذریم

حرفای آقا مهدی جالب بود یه جورایی هم من با ایشون هم عقیده ام وقتی توی یه رابطه هستیم چه دوستانه چه عاشقانه باید توقع تا حدی باشه که طرف مقابل احساس نکنه نیت ما از عشق تنها خواهشه اما اینو هم باید در نظر گرفت که گاهی همین توقعات رابطه هامون رو زیباتر و دل انگیز تر میکنه مثل توقع به یاد داشتن روزهای تولدمون از دیگران شاید بگین اگر این کارها خودکار انجام بشه خیلی  زیباتره اما باید این حقیقت رو هم باور داشت که بیشتر ما آدم های خودکاری نیستیم و تا وقتی توقعی نباشه کاری نمیکنیم.

بنظر من هرچی سعی کنیم توقعاتمون رو از همدیگر کم کنیم راحتتر زندگی می کنیم اما ممکنه خیلی اتفاق های زیبای زندگیمون رو هم از دست بدیم.

شاید بهتره توقع باشه اما بر روی ترازو قرارش ندیم،نظر شما چیه؟

حرف که زیاده اما میخوام اول نظر شما رو بدونم

فعلا


فکر کنم باران دیشب مرا شسته, امروز توام


 چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من، به چشمانم،
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم ...


"آنتوان دوسنت اگزوپری"

جبران خلیل جبران


سکوت را می پذیرم

اگر بدانم

روزی با تو سخن خواهم گفت

 

تیره بختی را می پذیرم

اگر بدانم

روزی چشم های تو را خواهم سرود

 

مرگ را می پذیرم

اگر بدانم

روزی تو خواهی فهمید

که دوستت دارم

حق بابهار ِ ماست!


ساحل دریا پر از گودال است
جنگل پر از درختانی که دلباخته‌ی پرندگانند
برف بر قله‌ها آب می‌شود
شکوفه‌های سیب آنچنان می‌درخشند

که خورشید شرمنده می‌شود
شب
روز زمستانی است
در روزگاری گزنده
من در کنار تو
ای زلال زیبارو 
شاهد این شکفتنم
شب برای ما وجود ندارد
هیچ زوالی بر ما چیره نیست
تو سرما را دوست نداری
حق بابهار ِ ماست!

"پل الوار"

توقع


تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که،
ترازو بر می داری می افتی به جان دوست داشتنت .
انـدازه مـی گـیـری !
حسـاب و کـتـاب مـی کـنـی !
مقـایـسـه مـی کـنـی !
و خدا نـکـنـد حسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا کـه زیـادتر دوستش داشته ای ،
کـه زیـادتـر گذشـتـه ای ،
که زیـادتـر بـخـشـیـده ای ،
به قـدر یـک ذره ،
یک ثانیه حتی !
درست از همانجاست که توقع آغاز می شود
و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که ما می بریم!

من از آن روز که در بند توام آزادم

من از آن روز که در بند توام آزادم

پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

همه غم‌های جهان هیچ اثر می‌نکند

در من از بس که به دیدار عزیزت شادم

 

خرم آن روز که جان می‌رود اندر طلبت

تا بیایند عزیزان به مبارک‌بادم

من که در هیچ مقامی نزدم خیمه‌ی اُنس

پیش تو رَخت بیفکندم و دل بنهادم

 

دانی از دولت وصلت چه طلب دارم؟ هیچ!

یاد تو مصلحت خویش ببرد از یادم

به وفای تو کزآن روز که دلبند منی

دل نبستم به وفای کس و در نگشادم

 

تا خیال قد و بالای تو در فکر منست

گر خلایق همه سَروَند، چو سرو آزادم

به سخن راست نیاید که چه شیرین سخنی

وین عجبتر که تو شیرینی و من فرهادم

 

دستگاهی نه که در پای تو ریزم چون خاک

حاصل آنست که چون طبل تهی پربادم

می‌نماید که جفایِ فَلَک از دامنِ من

دستْ کوته نکند تا نَکَند بنیادم

 

ظاهر آنست که با سابقه‌ی حُکم اَزَل

جَهد سودی نکند، تن به قضا دردادم

ور تحمل نکنم جور زمان را چه کنم؟

داوری نیست که از وی بستاند دادم

 

دلم از صحبت شیراز به کلی بگرفت

وقت آنست که پُرسی خبر از بغدادم

هیچ شک نیست که فریاد من آن جا برسد

عجب ار صاحب دیوان نرسد فریادم

 

سعدیا! حب وطن گر چه حدیثیست صحیح

نتوان مُرد به سختی که من این جا زادم

لکنت


لکنت زبان هم بهانه خوبی ست برای مزه مزه کردن اسمت...


قرینه است ،

این درخت ُ آن درخت ،

بر آبی بی انتهای بالاتر !

تنها جای تو خالی ست ،

سبزه قبای خواب ُ خیال ِ من !

و دوباره خش خش ِ گربه ی یاد ِ تو

که به حیاط ِ دلم برگشته است !

می نشینم

و در جمعیت نیمه روشن ِ آن سوی پنجره

در ایستگاه دنبال کسی شبیه ِ تو می گردم . . .

و خوب می دانم که کسی کـَس نمی شود

زیرا هیچ انسانی قادر به ادامه انسانی دیگر نیست !

پس بازی ها فقط یک بازی اند ُ همین !

با این وجود کسی شبیه تو را پیدا می کنم

و از او دور می شوم . . .

و هر چه دورتر می شوم ،

شباهتش به تو بیشتر و بیشتر می شود . . .

و باز سکوت !

 

"حسین پناهی"