آقای عابدینی: مرسی بابت خوش آمد گویی ... آقا محمد هم راست گفتن مگه نه؟؟؟

آقای محمدی: سلام فک کنم راهنماییتون کردن ... متاسفانه من هم شمارو نمی شناسم .. حالا بیشتر آشنا می شیم..

آقای برزگر: سلام.. ممنون عالی ام خدارو هزار مرتبه سپاس ... آره دیگه دانشگاه که تموم شد همین جا محل با خبری از همه ... سعی می کنم بیشتر بیام ... شما خوبییییین آیا؟؟؟

نه دانشگاه اونطور که می خواستم پیش نرفت یا بهتر بگم پیش نبردم و اگر تکرار می شد تو نحوه درس خوندنم تغییر روش میدادم و تو فعالیتهای علمی و فرهنگ یه خودی نشون میدادم

تمام آینده دست ما نیست و قسمت بزرگی از اون توسط خود ما ساخته می شه ... اینو که همه می دونن ... به آینده امیدوارم ... اگه تو همه زمینه ها پیشرفت نکنم 99% نتیجه کم کاری خودم خواهد بود ... اما من به اون 1% خیلیییی امیید دارم خعییلی .. شاید اون یک درصد منو به 99% ی که بهش دست نیافتم برسونه

نه وبلاگم رو دیگه آپ نکردم ... اما خودم هنوز بهش سر می زنم و مطالب و کامنتارو دوباره و دوباره می خونم ... مربوط به خاطرات گذشتم بود که شیرین بود اما دوست ندارم تکرار بشه و بیشتر دوست دارم فراموش کنم ... به فکر وبلاگ جدیدم البته اگه حوصله شو داشته باشم

این روزها خواب آروم و لحظات بی دغدغه  و بدون تنشی دارم .. شادتر از گذشته ام ... راضی ام ... اما دوستای کمی دارم که مثل یه هیجان وارد زندگیم بشن و غوغا کنن ... دلم یه تلنگر 100 ریشتری می خواد ...

معدن بنیاد؟؟؟

تا وقتی مامان هست من علاقه ای به آشپزی ندارم اما اگه خودم مسئول آشپزی باشم سعی می کنم غذای خوبی درست کنم ... بقیه راضی بودن.. مهمون نواز هم ... چی بگم والا ... بهتره بگم علاقه مفرط به مهمونی دارم .. دوست دارم هم میزبان باشم هم مهمان

به یک زبون حرف می زنند شاید همون هم زبونی تعبیر شه... ممکنه دیواری بینشون کشیده شه که دیگه حرف همو نفهمن اما اون دیوار زبان نیست شاااااید دیوار دروغ ، شک و خودخواهی باشه و شاید بی تفاوتی و ...

حماقت؟؟؟؟؟؟؟؟ بزرگترین نیروی روحانی؟؟؟؟lمعجزه؟؟؟ نه اصلا

اینو آره ... ما هم خیلی وقت ها رو خط کشی عابر پیاده زیر می شیم

یکیشون استاد سیف نژاده ... منی که با عشق درس نمی خونم درسهایی رو که با ایشون داشتم با علاقه می خوندم یه جورایی اون درس واسم شیرین و ساده می شد ... می تونم بگم تنها واحدهایی رو که تا تهش می خوندم واحدهایی بود که با ایشون داشتم ...

یکی دیگه هم استاد محمودی بودن ...

جمله هایی که کلیشه ای شدن صد در صد قطعی نیستن ... نمی تونم تایید کنم ...

دختر: همه عناصر ذکور گیتی در عشق او واله و سرگردانند

دختر در ایران: وجود بی نظیری که او را ابزاری برای سرگرمی، زخم زدن و خالی کردن عقده های خود می یابند

اعدام آره ... بعضی موافع واقعا ضروریه

دیگه می خوایین چیکار کنن؟؟

آره به زندگی خوب هم معتقدم اما هر کس خوب رو واسه خودش یه جور تفسیر می کنه

آره حرفای روانشناسانه اثر داره اما لازمه ی اون خودشناسیه ... من وقتی تموم نقاط حساس، ضعف و قدرت خودمو بدونم  اون حرفا می تونه واسم کاربرد داشته باشه.. ضمنا اون حرفا حتما نباید از یه روانشاس شنیده شه ...

آرزوها و افکار و رویاها کنار ما هستند کنار واقعیت ها ... ما با همه ی اینا زندگی می کنیم ... آرزوها و توهمات می تونن ما رو به نا کجا آباد ببرن ... اما ما وقتی خودمون و شرایطمون رو تو واقعیت ببینیم بهتر می تونیم با مسائل هماهنگ شیم .. سریتر می تونیم تصمیم بگیریم و به جواب سوالهامون برسیم ... من تجربه کردم ... وقتی خودتو وسط حقایق می ذاری تموم جواب ها دستت میاد و اونوقته که می فهمی باید چیکار کنی

آرزوها ما رو به حرکت میارن ... واقعیات ما رو یک دل می کنند و توهمات ما رو سرگردون و مبهم

زهرا جون:

سلام عزیزم .. دفعه اول که جواب دادم خوبه خوب بودم اما الان ضعف کردم انرژی ندارم حتی ذهنم یاری نمی کنم ... جواب هام مثل بار اول نیست... الان بیکار بودم گفتم جواب سوالاتون رو بدم بیشتر از این طولش ندم

دوســـــــــــــت ... مردم دوستای مجازی شون به دوستای واقعی تبدیل می کنن ما همون دوستای واقعی مونم شدن مجازی ... اینا فک و فامیله ما داریم ...

از روزگار و زندگیمم راضی ام راضیییی... فقط  تو زندگیم جای یه چیزی خالیه ... دوســــــت... 

من یهنی همون تو ... از همون دوستایی ... همونا که واقعی بودن شدن مجازیا از همونا

تو یهنی من.. دقیقا همین بلا سرم اومده ...

خودکار ... هنوزم خودکارم به پای نوشته هام جون میده و تموم می شه ... اما مثل قبل از چیزی نمی نویسه که یه روزی مجبورم کنن تو دوراهی بمونم ... که نه بتونم بهشون بگم آشغال نه بتونم به شکل یه صنم نگهشون دارم ...

روزگاری حکایت من این بود ...شب که می شد به آسمون نگاه نمی کردم که چشمک ستاره ها منو وسوسه نکنه .. و صبح چشمامو فقط به عشق خورشیدم وا کنم .. اما این وفاداری منو به عشقم نزدیک نکرد ...

یادمه این سوالو تو صندلی داغ هم ازم پرسیدی ... کادو یه بهونه ی خوبه ... کادوای گرفتم بیشتر از اوناییه که دادم ... اما دوست داشتم عکس این بود ... اما همیشه حسرت کادویی به دلم موند که نتونستم بدم.

زیاد کتاب نخوندم ... الانم چیزی نیست که بخوام پیشنهاد بدم

فیلم های کره ای .. نخندین خب .. کلا فیلمای جنایی و کمدی رو دوست دارم اما اونا هم اگه آبکی نباشن

آهنگای زیادی هست که دوست دارم ... خلاصه بخوام بگم اینه که آهنگای کاوه یغمایی و سیروان خسروی سبک خوبی دارن خوشم میاد از سبکشون ... آهنگای خواجه امیری و پاشایی هم ترانه و احساس خوبی القا می کنن واسه این دوست دارم ...شادمهرم که دیگه عشقه ... ترک های خواننده های قدیمی رو هم گوش میدم مثلا اصلانی و فروغی ... ریزه آهنگای دیگه هم هست ... این روزا هم ترک نفس از پاشایی و منو یادت میاد از نیشا بهم فاز میده ... و البته خیلیا و چه خوابایی از شادمهر ..خیلی خلاصه بود D

شیما هم حدودا ماهی یه بار میاد صفاشهر همو می بینیم ... اونم شد مجازی والا به قرعان

هوای صفاشهر هم چند روز خنک بود اما دوباره گرم شده

معمولا میگن دوست داشتن از عشق بالاتره اما نظر من اینه دوست داشتن وقتی شدت می گیره به عشق تبدیل می شه ... نمی دونم چی بگم که 5ظ بشه .. اما من دو تا توصیه تو عشق واستون می کنم..اول اینکه غرورتون رو فراموش کنید..آخه ممکنه خیلی زود دیر بشه .. دوم اینکه تو عشق زیرک و باهوش باشین ... سریع کشف کنید که احساس طرف مقابلتون نسبت به شما چیه ... این واسه مواقعی که بلاتکلیف هستین معجزه می کنه ... از دو راهی موندن و رفتن نجاتتون میده

تو دنیا بابامو از همه بیشتر دوست دارم

مطمئنا منظورت خسته ی جسمی نیست .. یه زمانی فک می کردم واقعا از تلاش زیاد خسته ام اما حالا فهمیدم دقیقا چون تلاشی نکرده بودم احساس خستگی می کردم

تصورم از صورتی یه زمانی هم آرامش بود هم انرژی... صورتی ملایم آرامش و پررنگ هم انرژی ... اما خیلی وقته فهمیدم رنگ های دیگه هم هستند که دست کمی از اون ندارن و سرترن

توقع نسبیه ... از هر کسی یه توقعی داریم ... و به نظر من هر چی به  طرف نزدیک تر باشم و بیشتر واسمون مهم باشه توقع ما هم ازش بیشتر می شه اما مثل تموم چیزای دنیا تعادل لازم داره

با شناختی که من از خودم دارم نه .. توقع دارم اما زیاده از حد نه

دروغ ... شاید جزء اولین اولویت های تنفر من باشه ... و اونجاش ناراحت کننده ست که اونقدر عادی شده که سر مسائل بسیار بسیار ناچیز هم به کارش می برن ... گاهی واقعا احمقانه است واسم شنیدن این دروغها ... فقط سکوت می کنم آخه خیلی بی اهمیته واسم این حرفاشون .. جواب ابلهان خاموشی ست ...

اگه درست متوجه شده باشم گفتی حسادت .... یه روزی حسادت یه نفر منو از یکی از با ارزش ترین اتفاق زندگیم فاصله داد ...  و به قول یکی منو به اشتباه انداخت ...

آره بده.ه.ه.ه.ه.ه.ه

چرا سرما گلم؟؟؟

نجمه جون: سلام عزیزم ... ممنون خوبــــــــــــم.. بی خبــــــــر

صفاسیتی هم مثل خودم خوبـــــــه و بی خبــــــــــــــــــر

نه دانشگاه هم سر نمی زنم ... یه بار یه کاری داشتم رفتم احساس غریبی می کردم ... با اینکه دلم به دانشگاه تنگ شده کلا دانشگاه نه این دانشگاه

زندگی من الان رو یه مسیر آروم طی می شه ... دلم هیجان می خواد ... این آرامش خوبه ها ... کم خوابم شاید حدود ۵ ساعت در شبانه روز می خوابم البته دارم تمرین می کنم واسه خواب بیشتر ... می خواستم بگم همون چند ساعت خوابم با آرامش خاصی همراهه ... روزا هم آروم و خداروشکر بدون هیچ نگرانی ... اما دوست دارم یه تکونی بخورم ... حتی اگه ۱ سانتی باشه ... دغدغه ی این روزهای من کمبود دوسته و رخ ندادن هیچ اتفاقی .... مثلا دوست دارم یه اتفاق هنری واسم بیافته ... تو این مسیر پیش برم  و به یه موفقیتی برسم هر چند کوچک

 مجتبی : زدی ۱ اما خودش به تنهایی ۱۰-۲۰ تا سواله

همه رو در حد بچه های دانشگاه می شناسم البته با کم و زیاد ... آخه با بعضی هاتون سر یه کلاس بودم اما بعضی ها رو اصلا ندیدم

امین عابدینی: فک کنم سر دو درس باهاش بودم .. قبلا هم ارتباط وبلاگی هم داشتیم .. در کل آدم بدی بود .. هه هه

خودتون: یادم نمیاد شما رو دیده باشم .. فقط قرار بود باهام انگلیش بحرفی تا زبانم قوی شه که اونم تعطیل شد .. خیلی بدیییییی...

 استاد محمودی هم تاج سر ماست ...

امین: خیلی مرموز و مبهم

زهرا جونم: مثل خودم تو بعضی مسائل ریز می شه و البته نامهربون .. زنگ نزنی فحشم بدیااااااا

نجمه جونم : اون که دیگه بی وفااااااااااااا ...  فک کنم شمارمو نداری که فحشم بدی .. هه هه

 سارا : رمانتیک و صبور... که با تموم پستاش بهم حال میده

می خواستم بدونم این آی دی بچه کامپیوتر مال کیه؟

آخرشم نفهمیدم آقای تنها کی هستش

بقیه هم زیاد نمی شناسم و کم اومدن و شاید من سعات آشنایی بیشتر رو نداشتم

ای ولا که هنوز منتظری ... ادامه بده یه روز می تکم ... شبا گوشیم جای من می خوابه ... هر وقت عکس این اتفاق افتاد بیدارتون می کنم

خیلی مایل نبودم مهمون باشم ... آخه می دونستم اینجوری می شه و دیر جواب میدم .. الانم حس می کنم پله های ترقی رو طی کردم .. هه هه

این افتو خیز من دلیلش تنبلیه  فقط همین ... البته این روزها که می خواستم جواب بدم روزا واقعا بی حال بودم شبا هم که همش مهمونی ... آخر شب هم ... اما قبلا مشکل نت داشتم

 محمدی: باشه

دانشگاه: نشد که بشه

استاد: ما چندتاشو داشتیم منظورم با سوادش بود

همکلاسی: لههههههههه ....

تلفن همراه: من تو را پرت می کنم

لهت می کنم

به تو فحش میدهم

با مشت روی صفحه ات می کوبم

تو را گم می کنم

اما یک لحظه بدون تو دووم نمی آورم...

به افتخار تو که از همه بیشتر ضربه می بینی ولی همیشه باهامی

اس ام اس نصف شب یعنی به یادتم  ... با ارزشه

 گوشی رمز دار: یعنی یه فوضول دارم مجبورم اینکارو کنم

داشتن چند خط و گوشی : آدم پر مشغله حالا یا کاری یا ... من اصلا خوشم نمیاد خط و گوشیم از یکی بیشتر شه

زن داداش: نگوووو آتیشه ...هه هه

خواهر شوهر: مثل من اینقدر مهربون کسی ندیده

دختر فامیل: خوش رو

پسر فامیل: خوشگل

صداقت: تهشم

دروغ: رجوع شود به سوالهای زهرا جون

پیچوندن:  زیرآبی رفتن

این گروه یا اون گروه؟؟؟؟؟؟ بچه های این گروه متعهد ..این یه کلمه خیلی معنا داره ... بچه های اون گروه باحال

قاسمی:

 سلام عزیز دلم ... مرسی .. من مطمئن نیستم کی هستی آخه زیاد تو وب نچرخیدم .. اما فک کنم معصومه ای .. اگه معصومه ای که مگه میشه یادم نباشه ..

 نه هنوز نیومده

قابش کنم بزنم زیر آینم .. هه هه

همون جاهایی که با استاد محمودی رفتیم بهترین خاطراتم هستند هر چند اگر گاهی ا ساعت طول کشید

بچه های دیگه .. ورودی های جدید منو یاد تنبلی خودم میندازن

بیشتر از اینکه من راضی باشم خانوادم راضی بودن ... یه فوایدی داشت اما من استقلال رو یاد نگرفتم که این ۴ سال می تونست فرصت خوبی باشه واسه مستقل شدن

اگه زمان بر می گشت به تابستون ۸۷ می رفتم مهندسی صنایع که منو شیما با هم قبول شدیم می خوندم

خیلی دوست دارم عکاسی رو ادامه بدم و یه عکاس موفق بشم ... هم تو آتلیه هم عکاسی هنری ... البته اگه استادم بفهمه اسم آتلیه رو آوردم کلمو می کنه ...  دوست دارم تو درسم هم موفق باشم اما خدا هر کیو واسه یه کاری آفریده ما رو هم واسه رویا پردازی ... هههههه  ... اما عکاسی رو بیشتر از هر چیزی دوست دارم ... دوست دارم تو این مورد موفق تر باشم

ساراجون: مرسی عزیزم لطف دارین شما ....

هفت خط یعنی .. چندتا ایرانسل، همراه اول  یکی دائم، یکی اعتباری و تو فکر رایتل .. بله پس فکر کردی می گم یعنی ماهر تو پیچوندن و ... نخیر ما از اوناش نیستیم پشت سر مردم حرف بزنیم ..ههههه

آره جونم وقتی ابرو بر میداره ، بند میندازه صورتش، رژ می زنه ... علاوه بر گلم و عجقم گفتن به دوست پسرش دو روز دیگه ساپورت هم می پوشه ...

اردیبهشت و آخر مرداد فک کنم بهترین موقع واسه اومدن به شهر ما باشه .. شباش هوای عجیبی داره

شهر ما صفاشهره ... حدودا ۱۸۰ کیلومتری شیراز

نه تنهایی خوب نیست ... من شلوغی رو بیشتر ترجیح میدم.. حتی اگه مجبور باشم تو اتاقم تنها باشم و به کارام برسم دوست دارم تو خونه کسی باشه ... غذا خوردن تنهایی خیلی اذیتم می کنه ... اگه حتی چند روز کسی نباشه غذا نمی خورم ...

اگه پسر بودم سعی می کردم با عرضه باشم تو هر کاری البته دخترم باید همینطور باشه اما پسر ""بایــد"" حتما جنم و عرضه داشته باشه ... اگه پسر بودم الان تموم نقطه های ایران رو سر زده بودم ... حتی خیلی جاهای خارج از ایران رو ...شاید اینها دختر و پسر نداشته باشه اما می بینم حالا که دخترم این کارارو نکردم ... اگه پسر بودم ازون پسرا می شدم که مغرورن ... یه جورایی از اونایی که چشاشون اینور اونور نمی چرخه و خیلی هم با کلاسن ... هههه

 تو جوابای قبلی گفتم .. تو یه دختر رمانتیک مثل خودمی اما صبور و متعادل

خب عزیزم وقتی تموم امکانات سفر رو قبل سفر تهیه کنی و یه باک بنزین هم بزنی مسافرتت هم جای دور نباشه یکی دو روز هم بیشتر طول نکشه ۱۵۰۰۰ تومان هم نبری کارت می شه ...هه

اینقدر که از مدیریت اینجا رضایت دارم از خودم ندارم .

۱۴ اردیبهشت ماه ۶۹

رک بگم اونایی که لیاقت ندارن وقت گذاشتن رو شون بی فایده ست پس ارزش نداره وقتتو تلف کنی آخه می دونی میگن پای یه علف هرز هر قدر هم آب و کود بریزی واست میوه نمیاره ... دقت کن برای کی یا چی وقت میذاری ... 

اسممو مامانم انتخاب کرده

 اسمم خوبه  اما بدم نمیومد اسم دیگه ای بود

مگه راز رو هم میگن؟؟؟ حرفا می زنیا

آره حسرت حرف زدن و انجام دادن یه کارایی که دیگه فرصتش تموم شد و خیلی زود دیر شد

نه در مورد همه چیز صدق نمی کنه ... خیلی چیزا زیادیش باعث زده شدن از اون می شه الان که فک می کنم می بینم یه جورایی شاید اون چیزایی که زیادیشون تنفر میاره مادی هستن  ... اما بعضی چیزا هستن که زیادیش آدمو ذوق مرگ می کنه و به اوج می بره یکیش لبخنده ..دیدن لبخند کسایی که دوسشون داریم .. یکی دیگه عشو علاقه ست .. یکی دیگه احساسیه که یه دست بهت میده ... وخیلی چیزای این مدلی

اگه یکی بهم خیلی گیر بدهـ ـــــ این به چند شکل می تونه باشه ... اما اگه این گیر همون مزاحمت باشه ... یه چیزایی رو با حرف حالیش می کنم اما اگه دیدم حالیش نمی شه از دسترسش خارج می شم

می دونی گاهی وقتا از یکی قهر می کنیم اما دستمون به گوشیه که اس بده ... منتظر اینیم که زنگ بزنه .. اون آدم ۶صبحم زنگ بزنه خوشحال می شیم .. آخه تموم شبو به سقف زل زدیم به امید اینکه نور موبایله اون بالا بیافته .. اما اون که منتظرش نیستی عین ظهرم زنگ بزنه واسه آشتی بازم رو مخه

سعی کردم دل کسی رو نشکنم اما شاید شکسته و خبر ندارم

چیزای با ارزش زیاده اما باارزش ترینش خانوادم هستن پدر و مادرم ... هر چی زمان پیش میره بیشتر به بودنشون محتاج می شم و حس نبودنشون واسم غیر قایل باورتر می شه  

پسرن دیگه اگه اعتماد یه سقققففف نداشته باشن دیگه پسر نیستن ...

اقدامات نژاد پرستانه ی آقای مهدی هم شروع یه کل کلی هست که باحاله ... بیشتر جنبه ی حال دادن به وبلاگ داشت

 نگو نگو شما دهه هفتادیا  آتیــــشین دیگه هیزمش به کنار که خیس خیس با ما انداختین ... خلاصه از شوخی گذشته من نمونش رو دیدم هیچی نمی تونه جلوی زبونشون  رو بگیره ۱۵ سالشه اما رفتاراش عین یه ۲۰ ساله  تیپش هم که دیگه ... اوووففف سیاستششش ... خلاصه یه آدم آتیش پاره و البته بدجنسسس .. اما ما به همشون جسارت نمی کنیمااااا

احتمالا از میس کال ما نا امید شدن اما به روی خودشون نمیارن وگرنه خوابی که اونا دارن هیچ کدوم از ما نداره

بهترین غذا نمی دونم یادم نیست اما یه بار یکی از غذام تعریف کرد اون لحظه حس کردم یه آشپز به تمام معنام

 آره خب لابد کلاس داره که میذارن .. نمی دونم ما هم بریم ثبت نام کنیم ضرر نداره هاا ... آقای محمدی اسم منو هم بنویسین البته اگه ظرفیت تکمیل نشده

فک نکنــــــــــــم نی نی های آقای عابدینی امتیازی بگیرن اما اگه من عکس نی نی هامونو گذاشته بودم حتمـــــــــا می بردن

 نمی دونم با زنگ سر کار گذاشتن بهم حال بده یا نه چون الان اصلا حوصله ی اینکارو ندارم .. اما سر کار گذاشتن کلهم حال میده

آقای محمد:  سلام علیکم مرسی من خوووبم خوووبم خوووبم دارم مییی مییییررممم ... شما چطور؟

آخه خرافات کی پایه و اساس داشته که اون دفعه بخواد داشته باشه

 امتحان نکردم یه ریز تا چند می تونم بشمرم اما فک کنم تا آخرش بتونم .. بله پس فک کردی فقط خودت می تونیی بشمارییی

سرونوشت آدما هم به تصمیم هاییه که با فکر و اراده و منطق و احساس خودشون می گیرن هم به خواست خدااا .. گاهی تو زندگی آدما یه سرنوشت هایی می بینی که مطمئنت می کنه تو هیچ کاره ای .. و خدا هست و حکمتش اما نه ... خود فرد هم تا حدودی سرنوشت خودشو می سازه

سرنوشت رو با مداد ب۶ بنویسی فک کنم بهتر باشه

 مشخصه دیگه سوالایی می پرسیاا .. مسلمه اردیبهشت تکه عشقه حالا فروردینم بدکـــ نی .. عید نوروزش خوبه

 و در آخر بسیـــــــــــــــــــار شرمنده دوستان شدیم که منتظرتون گذاشتم البته اگه کسی منتظر بوده باشه ...از اینکه دل بعضی ها هم سوخت و بیشتر از این سوال نپرسیدن مر۲۹+۱