هاتف غیب ندا داد
| طایر دولت اگر باز گذاری بکند | یار بازآید و با وصل قراری بکند | |
| دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند | بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند | |
| دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من | هاتف غیب ندا داد که آری بکند | |
| کس نیارد بر او دم زند از قصه ما | مگرش باد صبا گوش گذاری بکند | |
| دادهام باز نظر را به تذروی پرواز | بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند | |
| شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی | دستی از غیب برون آید و کاری بکند | |
| کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای | جرعهای درکشد و دفع خماری بکند | |
| یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب | بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند | |
| حافظا گر نروی از در او هم روزی | گذری بر سرت از گوشه کناری بکند |
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۱/۲۶ ساعت 9:15 توسط ღraoofღ
|